چرا رقبای اپل در زمینههایی که این شرکت با قدرت ظاهر میشوند، چنین عملکرد ضعیفی دارند؟ پاسخ به این سوال میتواند چیزهای زیادی درباره آینده ویژن پرو به ما بگوید. پرسشی که برخی مطرح میکنند این است که آیا ممکن استApple Vision Pro اختراعی دوباره از کامپیوتر داشته باشد؟ هدف از این سوال این بود که نشان داده شود چگونه اپل در ارائه موجی از پیشرفتهای نوآورانه و پیشگامانه در صنعت پردازش کامپیوتری منحصربهفرد است: مک، آیپاد، آیفون، آیپد و محصولات دیگه که منجر به انتشار ویژن پرو میشود.
۲۰۲۴ مانند سال ۱۹۸۴ نخواهد بود
برخی از کاربران تصور میکنند ویژن پرو از لحاظ جایگاه در بازار دقیقاً مانند مکینتاش اپل در سال ۱۹۸۴ خواهد بود. اما چنین تصوری واقعگرایانه نیست که هدست واقعیت مجازی اپل و رویکرد جدید Immersive Computing نحوه برخورد افراد با فناوریهای شخصی را از بنیان تغییر دهد و کامپیوترهای معمول امروزی را از صحنه حذف کند. این کاری بود که مکینتاش (در کنار کامپیوترهای دیگر) در دهه ۱۹۸۰ کرد و پردازش گرافیکی را جایگزین کامپیوترهای مبتنی بر متن کرد.
حال ببینیم چرا بسیاری از رقبای اپل در دستیابی به موفقیتی مشابه در همان بازار ضعیف عمل کردهاند.
قبل از انتشار مدل اول مکینتاش در سال ۱۹۸۴، اپل در حوزه روشهای راحتتر کار با کامپیوترها که برای مخاطبان بالقوه جذاب بود، سرمایهگذاری کرد. این مدل جدید از پردازش گرافیکی، مکینتاش را قادر میسازد تا کارهایی را انجام دهد که نمیتوان آنها را با پردازش مبتنی بر متن انجام داد.

در آن زمان، گرافیک پوسته فناوری اصلی بود. نوآوری واقعی در دستورالعمل منحصربهفرد رابط کاربری انسانی (HUIG) اپل بود که نحوه عملکرد طراحی سیستم را تعیین میکرد؛ نه فقط نحوه نمایش و ویژگیهای ظاهری آن را.
ظاهر سیستمعامل که روی صفحه دیده میشود و طراحی HUIG آن اغلب با هم اشتباه گرفته میشدند، زیرا در جایگاه ایده، کاملاً و ذاتا به هم مرتبط بودند، اما یکسان نبودند. بنابراین خیلی از رقبا نسخههای خود را براساس ظاهر اپل و بدون توجه به رویکرد اصلی و عملکرد آن، کپیبرداری میکردند.
حالا شرکتهای مختلفی از قبل در حوزه هدستهای واقعیت مجازی، واقعیت افزوده یا «واقعیت ترکیبی» فعال بودهاند و از همین حالا اپل رقبایی در این صنعت دارد. تلاشهای رقبا در ارائه نوعی عینک که از نمایشگرهای شخصی تا پلتفرمهای تمامعیار دارای دسکتاپ معمولی را بهکار میگیرد، غیرقابل انکار بهنظر میرسد. عملکرد جدید فناوریها بهطور منحصربهفردی از طریق ماهیت پردازش همهجانبه آنها امکانپذیر است.
اما در اینجا این نکته مطرح است که آیا مرور کردن گذشته میتواند توضیح دهد که چرا اپل توانسته بارها و بارها در طول تاریخ خود پردازش کامپیوتری را به شکلی اساسی بازتعریف کند، در حالیکه بقیه رقبای این صنعت تنها در ارائه موفقیتهای موقتی و لحظهای تلاش کردهاند؛ حتی زمانی که خواستهاند کارهای اپل را کپی کنند.
چگونه ممکن شد در ۴۰ سال گذشته، بسیاری از رقبا با سرمایه و موقعیت بهتر و جایگاه محکمتر سرنوشتی نامشخص پیدا کنند، در حالیکه اپل موفقیتهای دائمی و مستمری را از آن خود کرد و نحوه استفاده ما از فناوری را تغییر داد؟ البته صادقانه نیست که بگوییم این موفقیتهای اپل همه مبتنی بر شانس بودهاند.
مبنای اصلی طراحی، کارکرد است و نه ظاهر
اولین Atari ST (که یک کامپیوتر شخصی بود) و Commodore Amiga بهسرعت توسعه یافتند و تقریباً همزمان با Macintosh اپل وارد قفسههای فروشگاهها شدند. هر دو پلتفرم رابط کاربری گرافیکی داشتند که کمی الهامگرفته از مکینتاش بود و در اصل نتیجه تلاشهای مداوم برای ارائه یک سیستم بازی ویدیویی بودند.
در واقع آنها کپیبرداری از ظاهر گرافیکی پیچیده مک را کلید ورود به بازار موازی پردازشهای کامپیوتری میدانستند. البته پردازش گرافیکی یک راز نبود که اپل خیلی ناگهانی برای جهان کشف کرده باشد. بلکه این مفهوم از اواخر دهه ۱۹۶۰ در محافل آکادمیک مطرح بود. با اینحال انتظار میرفت که اپل یک پلتفرم پردازشی گرافیکی نسبتاً مقرونبهصرفه و کاربردی ارائه دهد که بتواند نرمافزارهای تولیدشده توسط شرکتهای دیگر را نیز اجرا کند.
رقبای اپل فکر میکردند که عرضه یک دسکتاپ مبتنی بر گرافیک با طراحی پوسته بیرونی خوب کافی است و بزرگترین نقطه قوت آنها میتواند ترکیبی از فناوریهای گرافیکی قدرتمند و مهارت نرمافزاری باشد. تصوری که بعد از گذر زمان، مشخص شد اشتباه بوده است.
در آتاری و کمودور نوآوریهایی ارائه شد که برای چندین سال سودآوری زیادی داشتند. با اینحال هیچیک از آنها نتوانستند پلتفرم گرافیکی خود را بهعنوان یک مزیت رقابتی مؤثر حفظ کنند.
در واقع، آتاری و کمودور اکنون تبدیل به خاطراتی قدیمی شدهاند. چهار دهه بعد، نسخههای مدرن مک اپل، در حوزه کامپیوترهای شخصی و لپتاپهای پرفروش پیشرو شدهاند. در حالیکه اپل همچنان بهعنوان یک تولیدکننده موفق باقی مانده است، باید گفت یک دلیل مهم برای شکست کامپیوتر شخصی آتاری و کمودور در این حوزه این بود که کارایی همهجانبه و یکپارچه مکینتاش را نداشتند. این دو نمونه و دیگر رقبای آن روزها، سعی کردند یک محصول ارزانقیمتتر با تشابهات ظاهری اغواکننده ارائه دهند.
این سناریو آشنا نیست؟ همین روند با عرضه آیپاد، آیفون، آیپد و اپل واچ تکرار شد و احتمالاً با ویژن پرو نیز تکرار خواهد شد.
بسیاری از کاربران در اواخر دهه ۱۹۸۰ بودند که با تمسخر قیمت بالای مکینتاش در مقایسه با کامپیوتر شخصی آتاری، به این اشاره میکردند که Atari ST هم با قیمت کمتر ماوس، پنجرهها و آیکونهای زیبا را دارد. البته که Atari ST تعدادی بازی سرگرمکننده و جذابیتهای خود را داشت.

جدای از ساختار اقتصادی ضعیف محصول آتاری، این شرکت نتوانست مشارکتهای لازم برای ارائه یک پلتفرم واقعی، گسترده و پررونق از انواع نرمافزارهای دیگر را که یک سیستم گرافیکی دسکتاپ نیاز دارد، ایجاد کند.
بخشی از آن به این واقعیت مربوط میشد که طراحی پلتفرم آن بهطور کامل شکل نگرفته بود. این محصول یکپارچگی لازم را نداشت و به دلایل مختلف نتوانست حمایت کافی از توسعهدهندگان شرکتهای دیگر را جلب کند. دلیل اصلی آن این است که آتاری، نتوانست تفاوت بین عناصر سطحی طراحی و عمق واقعی عملکرد را که حس یک تجربه کامل را ارائه میکند، ببیند.
رقبا عموماً بر ارائه ظاهر مشابه با محصولات اپل تمرکز میکنند. این کار بدون درنظرگرفتن اصل کار در ارائه یک تجربه قابل مقایسه برای مصرفکنندگان و توسعهدهندگان و همه طرفهای درگیر انجام میشود. آنها در واقع یک راه میانبر فاجعهبار را برمیگزینند. شاید برخی رقبا این موضوع را میدانستند، اما تمرکز بر قیمت را تنها راه برای زنده ماندن در بازار رقابتی میدیدند و روی عرضه محصول ارزانقیمتتر تأکید میکردند.
طراحی استخواندار کار فوقالعاده پرهزینهای است و به استعدادهای درجه یک و نوابع خلاق نیاز دارد. همه این چیزها هزینههایی دارد که رقبای متمرکز بر قیمت پایین نمیخواهند یا نمیتوانند روی آنها سرمایهگذاری کنند.
تجربه کاربری فقط یک فناوری بنیادین نیست
به سالهای ۱۹۸۴ و ۱۹۸۵ باز میگردیم. از یک طرف، سازندگان بازیهای ویدیویی تهدیدی برای اپل محسوب میشدند. این شرکتها راهی برای فروش فناوری کلیدی خود با سختافزار گرافیکی پیشرفته، در قالب کنسولهای بازی پیدا کرده بودند. مصرفکنندگان نیز ارزش این محصولات را درک کرده بودند.
از طرف دیگر، مکینتاش در زمان عرضه با رقبای سرسختی روبهرو بود که پیشتر در مسیر انقلاب کامپیوترهای گرافیکی قدم گذاشته بودند؛ مسیری که اپل امید داشت با مکینتاش آن را به سطح جدیدی برساند.
VisiON با عرضه نرمافزار VisiCalc مبدع صفحهگسترده در حوزه نرمافزار محسوب میشود. این نرمافزار، یک ابزار دفترداری دیجیتال بود که به حسابداران اجازه میداد رکوردهای محاسباتی پویایی با قابلیت مرتبسازی ایجاد کنند. این موضوع حسابداران را قادر میکرد بهصورت بیدرنگ با اعداد و ارقام بازی کنند، پرسشها را مبنا قرار دهند و پاسخهایی را رمزگشایی کنند که با بررسی دادههای خام روی کاغذ امکانپذیر نبود. این محصول تأثیر انکارناپذیری در دهه ۱۹۸۰ در حوزه کامپیوتر داشت.
باید گفت VisiCalc بهعنوان اولین موفقیت تجاری در حوزه نرمافزار محسوب میشود. در زمان خود، VisiCalc به قدری ارزشمند بود که در نهایت عبارت Killer App بهوجود آمد. این عبارت در مواردی استفاده میشد که برنامهای با عملکرد منحصربهفرد و ارزشمند، میتواند فروش سختافزاری را که آن را اجرا میکند، به شدت افزایش دهد.
دستگاههای نسل Apple II میتوانستند VisiCalc را اجرا کنند و این امر فروش کامپیوترهای اولیه اپل را افزایش داد. Apple III در واقع یک دستگاه صفحهگسترده بود. بسیاری از رقبای اپل (تعداد زیادی از رقبای کوچک و بزرگ که نوعی سختافزار کامپیوتری را تولید میکردند) نتوانستند VisiCalc را اجرا کنند و در نتیجه جایگاه خود را در بازار از دست دادند.
در حالیکه هم VisiON و هم Apple از همافزایی فروش ناشی از سختافزار Apple II و نرمافزار VisiCalc در اوایل دهه ۱۹۸۰ سود بردند، اپل توانست سودآوری خود را در توسعه مکینتاش بهعنوان نسل بعدی پردازش کامپیوتری افزایش دهد و انقلاب پردازش گرافیکی را آغاز کند. در حالیکه VisiON فقط سعی کرد اینکار را با پلتفرم گرافیکی خود انجام دهد، امروزه اپل از نام Vision Pro و VisionOS بهعنوان جهش بعدی خود استفاده میکند. تصور اینکه این یک ادای احترام است جالب خواهد بود.
نرمافزارهای کاربردی نوآورانه و ارزشمند، درست مانند قدرت پردازش گرافیکی پیشرفته، فناوریهای کلیدی بودند که به انقلاب ارائهشده توسط مکینتاش کمک کردند. با اینحال، پیشرو بودن در نرمافزارهایی مانند VisiCalc برای قادر کردن VisiOn کافی نبود تا پلتفرم موفق خود را برای پردازش مبتنی بر گرافیک توسعه دهد.

VisiOn نهتنها نتوانست طراحی بهموقع و مناسبی که مشتریان ارزش آن را درک کنند ایجاد کند، بلکه برای جذب شراکتهای کلیدی موردنیاز برای ارائه دیگر نرمافزارهای پلتفرم خود نیز دچار مشکل شد. در تلاشهای بازاریابی برای انتقال ارزش پلتفرم خود به خریداران نیز شکست خورد.
VisiOn نیز مانند آتاری و کمودور، بهخاطر بدشانسی شکست نخورد. دلیل این شکست این بود که اپل روی فعالیتهای جسورانه و فوقالعاده مهمی سرمایهگذاری کرد و این شرکتها نکردند. از طرفی، بخش مهمی از این امر به این دلیل بود که اپل و بهویژه پروژه مکینتاش، توسط یک رؤیاپرداز هدایت میشد که ارزش سرمایهگذاری چشمگیر اپل را در ارائه ایدههای نو میدید و او کسی نبود جز استیو جابز.
زمانی که سالها پیش استیو جابز از شرکت خود اخراج شد، تجربه ارزشمندی برای شرکت اپل رقم خورد و با بازگشت دوباره جابز، این تجربه معنای تازهای پیدا کرد. با اینکه در حالحاضر استیو جابز زنده نیست، هنوز دانشگاه اپل وجود دارد که طرز فکر او را به مردم آموزش میدهد. این امر همچنان باعث میشود که اپل در توانایی خود برای به انجامرساندن کارها و ارائه محصولاتی که مشتریان ارزشی در آن ببینند منحصربهفرد باشد؛ چیزی که آشکارا در شرکتهای دیگر جایش خالی است.
آینده با گذشته همنوا است
عوامل زیادی در موفقیت چندوجهی محصولات اپل و آغاز انقلابهای مخلتف در حوزه پردازش کامپیوتری موثر بودهاند. محصولات اپل با یکدیگر متفاوت هستند و هر کدام نیازهای متفاوتی از مشتریان را برآورده میکنند. هرکدام اندازه بازار و طولعمر مشخص خود را داشتهاند و دارند؛ از فناوریهای جدید متنوعی استفاده کردهاند و رابط کاربریهای مختلفی را بهکار گرفتهاند.
این امر باعث میشود که موفقیت بعدی اپل مانند مکینتاش یا مانند آیپاد، آیفون، آیپد، اپل واچ و… نباشد. با اینحال، باید از همان اصول پیروی کند: ارائه یک تجربه ارزشمند و منسجم که مشتریان اپل مایل به خرید آن هستند و شرکای اپل میخواهند به آن ارزش بیافزایند.
همانطور که اشاره شد، اپل قبلاً نشان داده است که میتواند بخشهای مهم و دشوار این خلق ارزش را فراهم سازد و پیشرفتهای زیادی را در طراحی محصولات خود که قبلاً به بازار ارائه کرده است، رقم بزند.
با اینکه بسیاری از افراد خارج از اپل موفقیتهای اپل را در قالب محصولات کلیدی مشاهده میکنند، حقیقت موفقیت مداوم اپل در پیشرفتی تدریجی نهفته است. این پیشرفت تدریجی از سرمایهگذاری مداوم روی این تفکر ناشی میشود که اپل چه راهکارهای ارزشمندی را میتواند خلق کند، چطور این ارزشها را به مخاطب منتقل کند و چه کسانی میتوانند برای به سرانجام رساندن آنها مشارکت کنند.
وقتی درباره مک صحبت میکنیم، در واقع درباره دو پلتفرم نرمافزاری فوقالعاده، چهار انقلاب بزرگ در معماریهای سیلیکونی عظیم صحبت میکنیم؛ درباره هجوم مداوم ابزارهای توسعه نرمافزاری جدید، فریمورکها و سرویسهایی که از ۱۹۸۴ تا کنون، پلتفرمی رقابتی و زنده را قادر میسازند که از نرمافزارهای مورد نیاز پشتیبانی کند.
به همین ترتیب، بیشتر اوقات آیفون بهعنوان یک محصول مستقل دیده میشود که اپل هیچوقت نمیتواند از نسخه موجود آن فراتر رود. اما واقعیت این است که ۱۷ سال است که هر نسخه جدید آیفون از نسخه قبلی پا را فراتر میگذارد.
همه خانوادههای محصولات اپل بهطور مداوم در حال توسعه هستند تا به نیازهای جدید و جمعیت جدید کاربران پاسخ دهند. گاهی اوقات آنها با خودشان رقابت دارند، همانطور که آیفون نقش آیپاد را بهعنوان یک محصول مستقل بلعید. برخی مواقع نیز محصولات بهعنوان همتیمی ظاهر میشوند. همانطور که اپل واچ، آیپاد و مک با استفاده از ویژگی Continuity یکپارچه میشوند. در این شرایط، مجموعه این دستگاهها در کنار هم مفیدتر از هر دستگاه بهصورت مستقل عمل خواهند کرد.
این امر کمک میکند بدانیم که ویژن پرو جایگزین مک بهعنوان ابزاری که همه کارها را انجام میدهد نخواهد شد. این تصور که ما به جای نشستن پشت کامپیوتر شخصی تمام کارهای خود را با مجهز شدن به یک هدست انجام خواهیم داد، کمی دور از واقعیت بهنظر میرسد.

اپل این ایده را بهعنوان چشمانداز خود برای آینده پیشنهاد نمیکند. در عوض، ویژن پرو سراغ تجربههای ارزشمندی میرود که با این روش خیلی بهتر از نمایشگر موبایل، نمایشگر کامپیوتر رومیزی، لپتاپ، تلویزیون، یک عینک ساده با نمایشگر تعبیهشده یا پروژکتور قابل ارائه هستند.
ارزشی که ویژن پرو وعده میدهد با مک یا آیفون یکسان نیست و به دلیل اینکه قیمت و بازار هدف متفاوتی دارد، بهمحض عرضه اولیه میلیونها نفر برای خرید آن صف نخواهند کشید. اپل در حالحاضر مک و آیفون را دارد، بنابراین نیازی به داشتن یکی دیگر از اینها ندارد. اپل نمیخواهد این محصولات را با چیز جدیدی جایگزین کند.
باید گفت ویژن پرو یک نوع جذابیت آشنا را به بیش از یک میلیارد کاربر در سراسر جهان ارائه میدهد. علاوه بر این، از فناوریهایی بهره میبرد که اپل قبلاً با موفقیت عرضه کرده است، از جمله جهش عظیم اپل سیلیکون.
مزیت دیگری که ویژن پرو از آن بهرهمند است شراکتهای گستردهای است که اپل همین حالا با تیمهای توسعه نرمافزار پلتفرمهای دیگر دارد.
چند پرسش برای بررسی
در ادامه پرسشهایی را مطرح میکنیم که در پستهای آینده به پاسخ این پرسشها خواهیم پرداخت. در کامنتها برای ما بنویسید که دوست دارید اول به کدام پرسش بپردازیم.
پرسش اول این است که آیا رقبا میتوانند از ویژن پرو که حاصل سالها تکامل است کپیبرداری کنند؟ همانطور که مایکروسافت ظاهر و عملکرد مک را برای ارائه ویندوز ۹۵ بهکار گرفت؟ چنانکه که گوگل از طراحی و معماری iOS استفاده کرد تا به کپیکارها برای ارائه اندروید بدهد؟ یا آنطور که سامسونگ از طراحی سختافزار آیوفون کپیبرداری کرد؟

پرسش دوم این است که آیا اپل با ویژن پرو میتواند از روبهرو شدن با مرگی مشابه آنچه در اواسط دهه ۱۹۹۰ تقریباً آن را به مرز نابودی کشاند اجتناب کند؟ یعنی زمانی که سررشته مدیریت سرنوشت مکینتاش را از دست داد و توسط رقبای کامپیوترهای شخصی ویندوزی که با ارائه نوآوریها و کاهش هزینهها توانستند در بازار چابکتر عمل کنند، شکست خورد.
در دهههای بعدی، بعضیها انتظار داشتند این اتفاق دوباره برای آیفون و اندروید تکرار شود و سپس برای آیپد در بازار تبلت و همینطور در بازار پوشیدنیها با اپل واچ و ایرپاد. اما اپل همواره در حال درس گرفتن از گذشته است.

پرسش سوم: چرا ژورنالیستهای حوزه فناوری در پیشبینی اینکه چه کسی برنده خواهد بود و چه کسی بازنده اینقدر بد عمل کردهاند؟ چرا تعداد زیادی صاحبنظر، تحلیلگر، بلاگر و متفکران حوزه فناوری در دورههایی فریاد میزدند که غیرممکن است اپل زنده بماند؟ دلیل این خطای تقریباً همیشگی چه بوده است؟
در نهایت، چه اپهای برنده یا تجربههای ارزشمندی باعث میشود خریداران زیادی حاضر باشند برای تصاحب یک ویژن پرو هزینه زیادی کنند؟ چقدر میتوانیم مطمئن باشیم که «پردازش فراگیر» اپل یک موفقیت انقلابی خواهد بود و نه یک امید واهی که از پس آن بر نیاید؟ علاوه بر این، آیا تا بهحال پیش آمده که اپل دچار شکستی در این ابعاد شود؟